گل آقا و گاو شیر ده اش
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید از شما خوانندگان محترم تقاضا دارم که خودتان در باره قهرمان داستان قضاوت کنید که حقش چیست زنگ تفریحی که در لابلای داستانها برایتان می نویسم شامل دنیای فرقها است
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان های پند اموز و آدرس ffathi45.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 32
بازدید هفته : 99
بازدید ماه : 99
بازدید کل : 32757
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1


داستان های پندآموز
داستانهایی که باعث تعجب آدمی می شود و زنگ تفریح که شامل دنیای فرقها است که آدمی را لحظه ای هر چند کوتاه به تفکر وا می دارد.
برچسب:, :: ::  نويسنده : فرخ لقا .فتحی       

گل آقای قصه ما بعد از اینکه خانه و گندم های انبار شده اش در آتش سوزی سوخت مدتی را در بستر بیماری در خانه پسر بزرگش زمین گیر شده بود ولی از بس حرص مال دنیا داشت از اتفاقی که برایش افتاده بود درس عبرت نگرفت و بیشتر و بیشتر به مال دنیا وابسته تر شده بود و می خواست به هر طریقی ضرر هایش را به طریقی جبران نماید ضررهای اخیر باعث شده بود که حتی سکه ای ته کیسه گا آقا باقی نماند او مدتی با خودش کلنجار رفت تا بتواند قسمتی از باغش را بفروشد و با پولش خانه سوخته اش را باز سازی کند و با باقیمانده اش گاو شیر ده ای بخرد و از فروش شیر گاو ضرر اخیرش را جبران نماید خانه گل آفا چون قدیمی و متروکه بود با بازسازی به روز اول در نمی امد هرچه همسر و فرزندانش این مسئله را به او گوشزد می کردند به گوش گل آقا فرو نمی رفت و حرف حرف خودش بود او اعتنایی به حرف کسی نداشت  بلاخره با اندک هزینه خانه را باز سازی نمود البته چه باز سازی با کوچکترین صدایی مقداری گرد و خاک از گوشه اش جدا می شد و بر سر اهالی خانه می ریخت ننه کبری هم از کثافتکاری و هم از ترس جانش مرتبا به گل آقا این مسئله را گوشزد می کرد ولی به گوش گل آقا حرف حسابی خوشایند نبود خلاصه زمان می گذشت و گل آقا از شیر گاو می دوشید و به اندازه همان شیر اب را مخلوط می کرد به اهالی محل می قروخت البته عده ای فهمیدند که گل آقا درشیر آب می ریزد و این مسئله را به او گوشزد نمودند ولی گل اصلا زیر بار حرفشان نمی رفت و بکارش همچنان ادامه می داد ننه کبری هم چند بار به گل آقا می گفت که در شیر اب نریزد و عواقبش دامنش را می گیرد و تو را مانند گذشته بد بختت می کند ولی حرص و مال پرستی گل اقا به او اجازه نمی داد تا از این کار زشت دست بردارد روزها از پی هم می گذشتند و گل آق بیشتر حریص می شد تا که سر بندگان کلاه را گول زند و سکه ای به جیب زند چند روز پیش بخاطر ریختن آب در شیرها ننه کبری دعوای سختی با گل آقا کرد به قصد قهر خانه اش را ترک کرد و پیش دخترش درروستای دیگری که زندگی می کرد رفت تا از شر عواقب کارهای گل آقا درامان باشد این دفعه تصمیم گرفته بودکه حتما از گل آقا جدا شود تا که او هر گناهی که دوست دارد را مرتکب شود و به سزای اعمالش رسد در یکی از شبهایی که ننه کبری نبود زلزله ای سنگین محلی که گل آقا در ان زندگی می کرد را لرزاند و خسارت غیر جبرانی را ببار آورد مردم دسته دسته از روستاهای اطراق برای کمک به زلزلزدگان امده بودن در میان انها هم ننه کبری و دخحترش هم بودن انها فورا خود را به خانه خودشان رسانندند تا که از حالروز گل آقا با خبر شوند وقتی به در خانه رسیدند دیدند که همه جا در هم فرو ریخته و اثاری از موجود زندهای باقی نمانده انها با دقت همه جا را گشتند تا که صدای نحیفی را از گوشه خانه که چند چوب بزرگ محتاصره اش کرده بود به گوششانرسید انه می دانستند که این صدا ی گل اقا است که از مهلکه جان سالم بدر برده فورا به کمک اهالی با احتیاط گل آقا را از زیر الوار و خاک نجات دادند و دیدند که همه بدنش خونین و زخمین است و به زور نفسمی کشد ولی با ان حال بدش به سوی طویله دستانش را نشانه می گرفت و می خواست به انها بگوید که گاوش را نجات دهند بی خبر از همه ان اتفاقات باید خدا را شکر می کرد که خود از ان مهلکه جان سالم بدربرده او نمی دانست چه زلزله مهیبی همه جا را لرزانده بود چون در جا الواری نسبتا سنگینی او را بیهوش کرده بود و باعث شد الوارهای دیگر مثل محافظی از جان گل آقا محافظت کند واو جان سالم بدر برد خلاصه گل آقای قصه ما در ان حادثه هم یکی از دستانش را از دست داد و هم گاو شیریشو هم خانه تازه تعمیر کرده اش را از دست داد ولی وقتی که بهبودی پیدا کرد از ان واقعه درس عبرت نگرفت وتنها فکرش کلاه گذاشتن سر همنوع خود بود به چه قیمتی اصلا برایش اهمیتی نداشت او فکر می کرد دنبال چه کاری رود تا که جبران ضرر های اخیرش را جبران نماید آن بی خبر از این همه اتفاقات رنگارنگی که برایش روی می داد عبرت نمی گرفت و همچنان در بند حرص مال دنیا بود تا در آینده چه بلای دیگری بر سرش نازل شود تا که شاید بخود اید و عبرت گیرد .....پایان


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: